خاطره ای شنیدنی از بچه های تفحص اصفهان:
یکی از بچه های تفحص اصفهان می گفت :
رفتیم در خونه ی شهید خبر بدیم که
بیایید استخوان های شهیدتون معراج شهداست.
بیایید تحویل بگیرید. می گفت رفتیم
در زدیم دختری اومد در رو باز کرد .
گفتم شما با این شخص چه نسبتی دارید؟
گفت : بابامه چی شده؟ گفتم :
جنازشو پیدا کردن میخوان پنج شنبه ظهر بیارن.
دیدم دختره گریه کرد . گفت یه خواهش دارم
رد نکنید . گفت : حالا که بعد این
همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید .
شب شد همون روز مدنظر تابوت رو با
استخوان ها برداشتیم ببریم به همون
ادرس . تا رسیدیم دیدیم
کوچه رو چراغ زدن ...ریسه کشیدن ...شلوغه میان میرن
گفتیم چه خبره ؟! رفتیم جلو گفتیم
اینجا چه خبره ؟ گفتن : عروسی دختر این
خونست ! می گه تا اومدیم برگردیم
دیدیم دختره با چادر دوید تو کوچه گفت :
بابامو نبرید . من ارزو داشتم
بابام سر سفره ی عقد بیاد من مهمونی گرفتم.
هرکی از در میاد می گه :
بابات کجاست ؟ بابامو بیارید ! باباشو بردیم چهارتا
استخوان گذاشت کنار سفره ی عقد .
استخوان دست باباش وبرداشت کشید
رو سرش گفت: بابا دخترت عروس شده ..................
شهدا شرمنده ایم ..........
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
موضوع : خواندنی ها , ,